Tuesday, March 29, 2005

جناب آقاي رييس جمهور , يک درخواست


جناب رييس جمهور , قريب به 8 سال از دوران رياستت مي گذرد و اين روزها روزهاي وداي تو با اريکه به نوعي سلطنت است .
آنچه هويداست و در اذهان عمومي بحث برانگيز , قولهاي بر جاي مانده و دست نخورده شعارهاي تبليغاتي توست .
تو نيز همانند ديگران با کولباري دبدبه و کبکبه و کوهي از شعار به ميدان آمدي و اين ملت , اين ملت به تنگنا رسيده از سبب نالايقي حکومت بر تو مهر تاييد پررنگي زدند و اينک خاتمي , بنگر , بنگر که آيا توانسته اي حق مطلب را ادا کني ؟
تا کي دروغ ؟ تا کي بسان کبک ؟
روزهاي آمدنت همراه بود با شعار آزادي بيان اين ملت .
چند سوال , پريزيدنت خاتمي :
آيا قبل از آمدن تو سرکوب قلم روزنامه نويسان آزادي گو بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت به چهار ميخ کشيدن مرد و زن حق گو بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت خفقان در دانشگاهها به لطف چوب بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت انباشته شدن خزانه نامردان از سبب خوردن حق يتيمان و مظلومان آريا بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت فشار زجر آور گراني و نابساماني اقتصادي بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت بر زبان جهانيان به آراياي مهد فرهنگ لقب بي فرهنگي و تروريست جاري بود ؟ بود .
آيا قبل از آمدنت شکم آقازادگان از خوردن حق ملت مظلوم عريض نشده بود ؟ بود .
و هزاران هزار بودهاي دگر که به والله مسوليد .
و اينک تو اي پريزيدنت خاتمي ؛
هشت سال را گذراندي و به اين عمر از چنگ بسان تير برفته بنگر , به اينک , به سال 84 بنگر و بسنج که کدامين يک از اين هزاران سوال و جور را توانستي مرهم گردي ؟
شعار تو اي خاتمي آزادي بود , خاتمي , تو خودت قاضي خودت شو قبل از انکه در دار مکافات يکتا بر تو قاضي گردند و در آن هنگام نه شعارهايت به فريادت رسند و نه آقازادگان و اين کردار توست و به والله که دار مکافات را سخت گذرد بر ظالمان و ياري دهندگان ظالمان و سکوت کنندگان بر ظلم .
اي جـــور مردان , تا کي به جـــور .
با گذشت 8 سال هم اينک نيز خرد کنند قلم نويسندگان کلمه ازادي را در دستانشان .
هم اينک نيز بر دار رود زبان اناالحق گو و مهر و موم گردد روزنامه و وب سايت و وب لاگ و هر آنچه که درش بتوان قلم براي آزادي راند .
هنوزم همچون گذشته مهر خورد بر دهان دانشجوي چرا پرس و هنوزم واژه کوي دانشگاه در ذهنها ياد آورد روزهاي تلخ را .
هنوز نيز و شايد به جرات بتوان گفت حتي بدتر از گذشته خزانه نابخردان و بي دينان از خدا بي خبر به زر انباشته گردد .
امروز نيز همچون گذشته مردمان وطنم از فشار گراني به سيلي سرخ کنند گونه را و سر به خجلت فرو افکنند در آن هنگام که کودک خردسال و جوان رعنايش از او حتي يک خواسته کوچک دارد , به راستي اين مادر و پدران کمر خم شده چه توانند کنند جز آه و خدا داند که چگونه تقاص کند ظالمان را از سبب اين آه .
هنوز نيز من ايراني , من مهد تمدن را جهانيان به اسم مهد بي فرهنگي و تروريست شناسند , مني که دم از گفتگوي تمدنها ميزنم و ولي هنوز به مردمان خودم حتي اجازه سخن نمي دهم پس چگونه دم از گفتگوي تمدنها زنم , بسي شرم است .
هنوز نيز آقازادگان تازه به دوران رسيده نافهم بر اريکه نشينند و فخر فروشند به عالمان در بند اين ملت .
پريزيدنت خاتمي , تو رييس جمهور محبوب من و مليونها ايراني بودي ولي بنگر که پس از گذشت هشت سال چه مقدار توانستي حق لطف بي کران ملت را پاسخي داشته باشي .
خاتمي را ملت مليوني خاتمي کرد پس خاتمي مردمي باش .
تو هنوزم در دل من و مليونها نفر جايگاه داري ولي خاتمي مردمان مظلوم من به شعارهاي تو نيازي ندارند .
تاملي عميق کن و ببين که چگونه رجاييها و گانديها جاودانه شدند و تو نکردي بسان آنان .
در روزهاي آخر حکومتت فقط يک درخواست کوچک از تو دارم .
خواهشي بسيار بسيار کوچک .
خواهشمند بر اين مساله که فقط يک روز زنبيلي به دست گيري و خريد چن روز قصرت را انجام دهي تا ببيني که تو و وزيران نالايق و بسيار نافهم و دروغگويت چه بلا آورده اند بر سر اين ملت ؟
اين روزها روزهاي عيد است خاتمي , مردمانت را کمر خرد شده و گونه فراوان سيلي خرده از جهت اندکي سرخي گونه در اين روزها .
کجاست آن کتاب قصه ؟ کجاست آن کتاب قصه اي که درش افسانه اي شيرين بود , افسانه اي که درش پادشاهي رخت رعيت بر تن مي کرد و به ميان رعيت قدم مي نهاد تا به شخصه لمس کند درد به استخوان رسيده را تا اندکي مرهم شود زخمهاي سر باز کرده را .
براي ما دم از اقتصاد نوين و شکوفا نزن که اگر تا به امروز نيز دوام آورده ايم از سبب موهبت الهي و داشته هاي اين سرزمين کهن بوده که تو و رييس جمهوران قبل از تو و بعد از تو از سبب نفت , نفتي به بشگه اي 50 دلار توانسته ايد دوامتان را حفظ نماييد .
اين خرد شما و آن وزيران نالايقتان نبوده , اين خزينه اين ملت بوده است و بس .
پريزيدنت خاتمي , گفته ام و باز گويم که حتي اگر يک بار دگر مجاز به کانديداتوري مي بودي باز بر تو رايم مي بود چون حداقل از ميان کانديدها برتري - نه اينکه از همه مردم برتري و خود خوب داني که در اين ملت فراوان کسان هستند که مستحق مسلم رياستند و از ترس به آنها ميدان ندهند - ولي باز تو رايمي در ميان اين چند .
خاتمي , دلم فراوان خون است , بر جدت تو را قسم که بر داد رس اين ملت را که مستحق بر اين ظلم نيستيم .
پس خاتمي ؛ مردمي باش و در اين مدت باقي مانده بر عمل باش و نه بر وعده .

Sunday, March 20, 2005

سال نو مبارک نازنينم

shazdeirooni

گردش ايام بار دگر چرخي خورد و بر اين کهن سرزمين بهاري دگر عرضه نمود , آري , سال 83 با تموميه خوبيها و بديهايش رخت از اين سرزمين آريايي بر بست و نوبت آن فرا رسيد که اين بار قرعه بدين گونه چرخي خورد و برج فرکي اين بار بر برج خروس سايه افکند و برج ميمون 83 به خاطره ها سپرده گردد , تا دوره اي دگر و قرعه اي دگر بار و من , شازده , همانند دگر هموطنان آريايي اين سرزمين باستانم آرزويي جز رسيدن شما خوبان به آرزوهايتان نخواهم داشت و از يکتا تمنا دارم که چرخ گردون اين زمونه قدار را به کامتان گرداند و اين اسب چموش رام دستانتان باد .
روزهاي خوشي را برايت نازنينم آرزومندم , به اميد ديدار .
بوي عيدي - بوي توپ
بوي کاغذ رنگي
بوي تند ماهي دودي وسط سفره نو
بوي ياسِ جانمازه ترمه مادر بزرگ
با اينا زمستون سر ميکنم
با اينا خستگيمو در ميکنم
شادي شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عيدي از شمردن زياد
بوي اسکناس تا نخورده لاي کتاب
با اينا زمستون سر ميکنم
با اينا خستگيمو در ميکنم
فکر قاشق زدن يه دختر چادر سياه
شوق يک خيز بلند از روي بقچه هاي نون
برق کفش جفت شده تو گنجه ها
با اينا زمستون سر ميکنم
با اينا خستگيمو در ميکنم
عشق يک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جريمه هاي عيد مدرسه
بوي گل محمدي که خشک شده لاي کتاب
با اينا زمستون سر ميکنم
با اينا خستگيمو در ميکنم
بوي باغچه - بوي حوض
عطر خوب نذري
شب جمعه پي فانوس توي کوچه گم شدن
بوي جوي لاجوردي هوس يه آبتني
با اينا زمستون سر ميکنم
با اينا خستگيمو در ميکنم

به اميد ديدار برج ميمون

shazde

امسالم با تموم خاطرات تلخ و شيرينش داره ساعتاي آخرش رو سپري ميکنه , يه سالي که شايد واسه من بد و واسه تو خوب بوده باشه ولي اونچيزي که آرزومه روزهاي سال در پيش روست که اميدوارم براي من و تو يه سال به ياد موندني , سرشار از لحظات شيرين باشه .
روزاي قبل از عيد رو خيلي دوست دارم , اين روزا روزايين که آدم بيشتر به اين نتيجه ميرسه که ديگرون هم در کنارش زندن .
روزايي که وقتي آدم مياد بيرون و بين مردم هستش واقعا شور زندگي رو احساس ميکنه .
هر کسي رو ميبينه که به دنبال اينه که لباسي نو کنه و يا خونه رو از گرد و غبار پاک کنه که البته راستش رو بخوايد اگه با من باشه رو اين قلم خونه تکوني يه خط گنده ميکشم چون بابا آخه من تنبل رو چه به خونه تکونـــــــــي ؟
خوب خوبه که با اومدن عيد به خونه هامون يه رنگ تازه ميدميم ولي آخه بابا آخه شازده رو چه به شيشه پاک کردن ؟ عيد مياد و ميشه اومدنش رو با ديدن مرداي آويزون از پنجره که دسمال به دست و لنگ به هوا دارن شيشه پاک ميکنن و اگه زبونم لال يه لک توش پيدا بشه حالا از هر طبقه اي که مي خواد باشه شوت ميشن پايين !
ولـــي خوب , دخترام خيلي زحمت ميکشنا ! ( اينم نگم که خفم ميکنن ! )
ولي خداييش من اين روزا رو با هيچ روزي عوض نمي کنم , روزايي که ميبيني از بچه فسقلي گرفته تا پيرزن شونصد ساله همه تو تکاپو هستن و همه از اين مغازه در ميان و ميرن تو اون يکي و مغازه دارام که قربونشون برم ديگه اِند حال و رحم حاليشون نيست و فقط يه منطق تو کتشون ميره , جيب من , جيب من و جيب تو هم جيب من .
امسال سال خوبي واسه من و خونوادم نبود و چشم اميد به روزهاي سال آينده دوختم
چهارشنبه گذشته اولين عيديم رو از يه عزيزي دريافت کردم که از همينجا ازش تشکر ميکنم و از صميم قلب واسش سال خوشي رو آرزومندم .
واي خدا کي سال تحويل ميشه من اين عيديام رو بگيرم , خداييش از بچگي تا حالا عاشق اين عيدي گرفتن بودم , چه اون زموني که نازنين پدرم رو در کنار داشتم و چه بعد اون که مادرم هميشه و با تموم وجودش سعي بر اين کرد که جاي خاليش رو واسمون پر کنه .
من اين سنت رو خيلي دوست دارم , حالا نگيد چون عاشق پول و کادو هستم اين حرف رو ميزنم , نه اصنم اين طور نيست ( هر چند که هست ! ) ولي باور کنيد اين يه طرفه نبوده و سعي کردم دو طرفه باشه و در آينده هم اگه عمرم قد بده سعي ميکنم اين سنت قشنگ رو زنده نگه دارم هر چند که بار طاقت فرساي زندگي ديگه به مردم کشورم کمتر اجازه دادن چنين مانورهايي رو تو زندگي ميده .
درست روزاي آخر سال يه شور عجيبي رو تو مردمم بوجود مياره ولي نبايد فراموش کنيم عرق از سبب شرم پدري رو که به دليل نداشتن پول کافي نتونسته واسه بچه هاش لباس در خوري بخره و با شرم ساري جلوشون گردن کج کنه .
اي حکومت نالايق , به والله در فرداي روزگار و در روز بازخواست جواب اين نا مسواتي ها رو خيلي سخت بايد پس بدبد .
جناب آقاي خاتمـــي , در اينکه تو در بين اون کانديداهاي کج و معوج بهترين بودي شکي نيست و من خودم هر دو دوره بهت راي دادم ولي به اين نناز و فرياد بر نده که کشور رشد اقتصادي داشته , بلکه خدا رو شکر کن که اين ثروت اين مملکت , اين نفت بوده که به بشکه اي 57 دلار فروخته شد و رونق داد تصميمات تو و وزيران نالايقت رو .
مطمين باش اگه حتي يک دوره ديگه هم مجاز به کانديداتوري بوده باز به تو راي ميدادم چون حداقل تو بين بقيه گزينه ها بهترين بودي ولي به گذشته نگاه کن , به اين نگاه کن که اين ملت چرا و به چه علت به تو راي مليوني دادن ؟
حرفم اين نيست که تو رييس جمهور نالايقي بودي , نه , من فقط دارم ميگم که تو سعي کردي واسه اصلاح ولي سعيت به اندازه کافي و اون مقدار که مردم انتظار داشتن نبود , تو پشتوانه يه راي چن ميليوني داشتي که تکيه گاه محکمي ميتونه واسه هر رييس جمهوري باشه و قدر دونستي ولي نه به اندازه کافي و نه اون مقدار که لايق اين مردم باشه .
قبول دارم که در کارت کارشکني ها فراوان شد ولي قبول کن که عصاهاي يک رياست جمهوري وزيران اونن و تو وزيران لايقي انتخاب نکردي .
وزيراني همچون وزير بازرگاني که لياقت اين رو حتي نداشت که در هشت سال نو بتونه حتي قيمت ميوه ها رو ثابت نگه داره .
اين روزها روزهاي عيد , پس خاتمي به فکر طبقه ضعيف و مظلوم جامه ات باش .
به داد اين ملت برس .
shazde


shazde


shazde

Sunday, March 13, 2005

به کجا داريم مي رسيم


امروز صبح کلاس داشتم و بعد از کلاسم مي بايستي مي رفتم واسه کلاس ترم جديد زبان ثبت نام ميکردم .
يه نگاهي به ساعت انداختم و ديدم اگه بخوام برم خونه و ناهار بخورم ديگه دير ميشه واسه ثبت نام و واسه همينم رفتم تو يه کافي شاپ تا واسه ناهار يه چيزي بخورم .
جايي که نشسته بودم جلوم يه خانم و آقاي ميانسال نشسته بودن و سمت چپم رو يه ميز يه دختر پسر جوون بودن و کنار اين ميزم که فاصله چنداني با ميز من نداشت سه تا پسر و دو تا دختر نشسته بودن .
هر پنج تاشون رو از صحبتاشون فهميدم که بچه کدوم دانشگاه آزادن .
وقتي با هم صحبت مي کردن اصلا مراعات بقيه که اونجا در کنارشون بودن رو نمي کردن و هر چي که تو دهن مبارکشون ميومد خيلي راحت تند تند سند ميکردن بيرون .
سه تا پسر که يه تيپ خيلي بدقواره اي داشتن - از اين تيپ کثيفا - که آدم حالش هم از ترکيب و هم از ريخت ژوليده کثيفشون به هم مي خورد و من مونده بودم که اون دو تا دختر چطوري اين سه تا ترکيب رو تحمل مي کنن .
دو تا دخترام , اي , بدک نبود چهرشون و يکيشون تقريبا خوشگل بود و بلند .
همينطور هي بحثشون بالا مي گرفت و چرت و پرتاشون بيشتر ميشد و انگار نه انگارم که اينجا يه محل عمومي و مردم نيومدن که ترکيب و اصوات زيباي اين جونورا رو تحمل کنن .
همينطور شوخي اون پسرا با يکي از دخترا بالا گرفت و يهو اون دختر خوشگل تر پا شد و با صداي بلند گفت بابا حوصلم رو سر برديد و چاشني اين جملش يه حرف سوپر رکيک با صداي واقعا بلند کرد .
باور کنيد وقتي اين فحش از دهن مبارک اين بانو پريد بيرون همه کسايي که اونجا تو کافي شاپ بودن از من شازده پسر و مشترياي ديگه تا مسولين کافي شاپ همه واسه چن ثانيه رفتن تو هنگ .
باور کنيد واسه چن ثانيه همه انگار خفه شده بودن و منم لقمهه همينجور تو گلوم گير کرده بود و خيال تشريف بردن به معده مبارک رو نداشت .
باور کنيد فحشش از اين فحشاي معمولي نبود که مثلا پاشه بگه " ايـــــــــــــش , بدي بدي هفتا بدي " يا بگه " ايِِِــــــــــش , بي شعور کثافت " نه , اين چيزا نبود , وقتي مي گم يه فحش سوپر رکيک اونم با صداي بلند يعني فحشي که باور کنيد حتي پسرام تو دعواهاشون , حتي بي فرهنگ ترين پسرم روش نميشه از اين مدل فحشا به کار ببره ولي اين دختره در عين ريلکسي پا شد و اين کلمه رو خيلي راحت شوت کرد بيرون و پا شد رفت بيرون کافي شاپ .
فقط دلم مي خواست اونجا بوديد و قيافه من و بقيه رو ميديديد .
بعد حالا باز جالبتر اينجاش که همين سرکار خانوم بعد از يه دقيقه با کمال خونسردي بر گشتن و سر جاشون تمرگيدن و انگار نه انگار که اصلا اتفاق خاصي افتاده و شروع کرد با بقيه دوستاي کثافتش به ادامه دادن هر هر و کرکرش .
خيلي مي بخشيدا , ولي خاک بر سرمون .
آخه چن تا دانشجوي اين مملکت که مثلا با فرهنگاي اين جامعه هستن آخه ... .
اميدوارم منظورم رو گرفته باشيد , من منظورم اصلا اين نيست که چرا يه دختر و پسر با همن و من با اين چيزا هيچ مشکلي ندارم و خيلي هم موافقم ولي حرفم چيزه ديگست .
الانم ياد اون فحشش ميوفتم باورم نميشه و انگار که خواب ديدم که يه دختر اين رو تو اون جمع گفته باشه .
خيلي متاسفم , هم واسه خودم و هم واسه هممون .
تا کي مي خوايم مثلا بگيم ما پشتوانه يه فرهنگ کهن رو داريم و از اين چيزا , داشتم داشتم حساب نيست دارم دارم حساب , الان چي داريم ؟
درست که يه مشت آدم بي مسوليت گردن کلفت اين مملکت رو به گند کشيدن ولي ما خودمون چه کار واسه اين مملکت کرديم ؟
وقتي دانشجوي اين مملکت اين جوري لجن باشه از بقيه چه انتظاري ميشه داشت .
به کجا داريم ميرسيم , به کجا ؟

Thursday, March 10, 2005

ياد اون روزا به خير


هفته پيش بعد از چن ماه دوباره رفتم دانشگاه , واي خدا چقدر دلم واسش تنگ شده بود , چقدر خاطره داشتم ازش .
واقعا يادش به خير .
درس که ماشاالله نمي خونديم و از صبح تا شب فقط هرهر کرکر مي کرديم ولي حالا وقتي که رفتم تو ديگه هيچکي چهرش واسم آشنا نبود .
راستش رفته بودم که دانشنامم رو بگيرم و اين يعني آخرين باري بود که دانشگام رو ميديدم .
هر ترم که شروع ميشد اولش عين اين بچه مثبتا عهد ميکردم که آقا من اين ترم نفر اولم .
دو هفته اول بلا نسبت شما عينه چي درس مي خوندم و جزوه هفت رنگ مينوشتم ولي همين که دو هفته ميگذشت ميگفتم بابا اين ترمم بي خيال , بذار زندگيمون رو بکنيم باز روز از نو و روزي از نو .
باور کنيد اصلا گذشت زمون رو حس نمي کرديم و فقط يه چيز حاليمون بود , خنـــــده .
شب امتحانم که ميشد حالا يادمون ميفتاد که اصلا واسه چي اومديم دانشگاه و حالا بدو دنبال جزوه که اونم ماشاالله شب امتحان ناياب بود چون تقريبا هممون چه دختر چه پسر اين مدلي حال ميکرديم , البته دخترا خيلي بچه مثبت تر بودن .
از بعضي استادا حالم به هم ميخورد , مثل استاداي درساي طراحي و تجزيه , مستند سازي , پايگاه داده و با بعضيعاشونم حال ميکردم , مثل ذخيره و بازيابي و رياضي و شبکه .
مخصوصا از استاد طراحي و تجزيه و مستند سازي که حالم به هم مي خورد , يه آدم کودن به تمام معنا بود که فقط به صرف پارتي داشتن شده بود استاد و به جرات مي تونم بگم يه دانشجو رو هم پيدا نمي کردي که از اين خوشش بياد .
با درساي عموميم که اصلا ميونه خوبي نداشتم , يادمه ترمي که قرآن داشتم نه اينکه مثلا از قرآن خداي نکرده بدم بياد , نه , مساله اين بود که ياعت کلاسش ساعت 14 بود و منم که تو اين ساعت از فرط خواب تو حالت کما ميرم .
آقا اين استادم طوري رف ميزد انگار که داره لالايي ميخونه که من زودتر خوابم ببره و منم هي پشت سر هم دهنم رو يه متر باز ميکردم و يه خميازه بزرگ ميکشدم و اين استادم مي گفت :" هر خميازه اي که شما ميکشيد همانند تيريست که به سوي من پرتاپ مي کنيد " , بابا بي خيال استاد , تير چي چيه و خدايشم اصلا دست خودم نبود .
واقعا يادش به خيــــــر , روزهايي بودن که تا عمر دارم فراموششون نمي کنم و دلم واسه همه چيزش و مخصوصا واسه هم کلاسيام , حتي از اوني که باهاش رابطه چنداني نداشتم از دختر و پسر دلم واسه تک تکشون خيلي تنگ شده و آرزو مي کنم هر کجا که هستن موفق باشن .

Monday, March 07, 2005

بيوگرافي شازده جون گل پسر و قند عسل


در پي درخواستهاي متعدد و مکررمشتاقان اعلي حضرت , اينجانب بر آن شدم تا خود را بر عموم ملت عرضه نموده و يک نموره خودمان را معارفه بنماييم :
نام اعلي حضرت : شازده ... جون
تاريخ تولد : 8/9/..
محل تولد : ...
محل زندگي : ...
مليت : ايروني
تعداد دوستان : خيلي زياد ولي دوست واقعي فقط چن تا
شغل پدر : عمرشونو دادن به شما
شغل ماماني : خانه دار

ديدگاه ها :
ورزش مورد علاقه : اولا فقط استقلال ثانيا بازم استقلال ثالثا فوتبال و شنا و پينگ پنگ و اي کوهنورديم خوب بيد
رنگ مورد علاقه : آبي مثل رنگ خونم , بنفش , ليمويــــــــي
ساز مورد علاقه : ارگ و پيانو و تا حدودي گيتار
غذاي مورد علاقه : ماکاروني , پيزا , سوسيس , جوجه بروستد و زرشک پلو با مرغ و هله هوله وچيپس
تيپ مورد علاقه : تيپ نگو که قربونش برم ما ديگه اندشيم , سعي کردم هميشه به روز باشم و تميز و اينو بيشتر بايد بقيه دار باره من بگن (بگي بد تيپم خفت ميکنم)
نويسنده مورد علاقه : فقط از بيهقي خوشم مياد و تک و توک نوشته هاي بقيه بروبچ نويسنده . تو خارجکيام از تولستوي و ژول ورن و ايزاک آسيمف
شاعر مورد علاقه : در درجه اول فقط فردوسي و بعد نيما و اخوان و مخصوصا شعر آخر شاهنامش
بهترين خواننده که اول از همه خودم که اندشم و بعد فرامرز اصلاني و سياوش و گوگوش و جنيفر لوپز و شکيرا و بريتني اسپرس و اسکوتر و دي جي عليگيتور
آرامش بخشترين واژه : خدا و محمد و علي و فاطمه
زيباترين نــشـنيده ها : دوستت دارم - واسه رسيدن به تو هر کاري مي کنم - من تو هستم و تو مني - روز و با يادت شب مي کنم و شب رو با يادت صبح
با ارزش ترين هديه : يه شاخه گل که وقتي داره بهم ميده تو چشاش نگا کنم و يه دنيا عشق و شور ببينم(به همراه يک عدد ماکسيما)
کامپيوتر : بي تو ميميرم !!!
کنکور : يه خاطره تا ابد تلخ
سفر : واقعا بهش علاقه دارم و دوست دارم همه جا رو ببينم
حيوانات : خيلي دوسشون دارم مخصوصا سگ و گربه و اسب و تو حشراتم راستشو بخوايد بلانسبت شما عينه ... از سوسک ميترسم !!!
دختر : يه موجود دوست داشتني (البته بعضياشونم ترسناک) که واقعا هميشه در کنار پدر مادرن و به قول باباي خدا بيامرزم " دختر يعني برکت خونه " ( دختر برکت خونست پس ببين ما ديگه چي هستيم , اي ول) و يه موجود با جنسي شيشه اي (البته نه همه,بعضياشون شيشه نشکنن و از اين ور خودشون همه چي رو ميبينن ولي ديگرون نميتونن از توش اونور رو ببينن )
پسر : يه موجود به تمام معني مظلوم ! محکم , با حال , دو دره باز , هر جا حلوا پخش ميکنن ما هم اونجا تلپيم , يه عزيزي گفته بود " هيچ وقت بزرگ نميشن " خداييش اين يه قلم و هستم , ما هميشه بچه ايم و بچه هام که همه معصوم , پس نتيجه گيري اخلاقي ميشود که ما پسرا همه معصوميم .
مادر : کسي که هم پدرم بود و هم مادرم و يک غم من هزارون غم ميشه واسه اون.
پدر : سمبل من , يک آينه تمام نماي انسانيت
همسر : خصوصيه اين قسمت , برو بعدي رو بخون(مگه خودت مادر خواهر نداري بچه؟!!) .
خوب نه , حالا چون رفيقمي بشت ميگم , همسر : يه کسي که مطمينا کاملم ميکنه و اميدوارم که فقط همسرم نباشه و يه دوست واسم باشه .
عشق : اين روزا يه دروغ بزرگ , يه کلمه اي که اگه با کسي در ميون بذاري به تمسخر ميگيره ولي عشق يعني سراپا او بودن .
برترين عشق : عشق به اون کسي که روزايي که حتي پر گناهم بازم دوسم داره و در درگاهش واسم هميشه بازِ .
هوس : يه واقعيت محض و هيچ وقت کتمانش نمي کنم تا خودم رو مثلا خوددار و مثلا بي گناه نشون بدم ولي هيچ وفتم نميذارم که افسارش از دستام رها بشه پس واسم مقدسه چون يه موهبت الهي که بايد بهش اعطنا کرد اونقدر که مستحقش باشه و نبايد بيشتر از استحقاش بهش شاخ و برگ داد .
سکوت : سکوت يه زماني رضا در برابر معشوق و يه زماني براي خموشي در برابر نادون .
شب : وقتيه که بهم اجازه ميده به روز اون شب فکر کنم و ببينم که کي رو از خودم رنجوندم و فردا جبران مافات کنم و همينطور ميشمرم که چن تا دل تونستم به دست بيارم .
دوران نامزدي : ما که والله هنوز نديديم از اين روزا ولي به روي چشم , وقتي ديدم توصيفش ميکنم و اميدوارم همونطور که ميگن بهترين روزاي عمرم باشه , عاري از هر گونه دروغ .
ازدواج : وووووييييي , از اين حرفا نزنيد خجالت ميکشم (آره جون ...)
ماه عسل : ماه عسل مينز ؟؟؟
فرزند : فرزند فقط دو تا دختر ناز , من مثلا چه گلي به سر بابا و مامانم زدم که حالا بخوام پسر دار شم اون به سرم گل بزنه پس بچه فقط دختر.
مرگ : راستش زياد بهش فکر ميکنم و همش ميگم خدا خودش رحم کنه با اين همه گناهي که من دارم

راستي ايده اين نوشته رو هم نازنين فاطمه بهم داد .