Sunday, March 13, 2005

به کجا داريم مي رسيم


امروز صبح کلاس داشتم و بعد از کلاسم مي بايستي مي رفتم واسه کلاس ترم جديد زبان ثبت نام ميکردم .
يه نگاهي به ساعت انداختم و ديدم اگه بخوام برم خونه و ناهار بخورم ديگه دير ميشه واسه ثبت نام و واسه همينم رفتم تو يه کافي شاپ تا واسه ناهار يه چيزي بخورم .
جايي که نشسته بودم جلوم يه خانم و آقاي ميانسال نشسته بودن و سمت چپم رو يه ميز يه دختر پسر جوون بودن و کنار اين ميزم که فاصله چنداني با ميز من نداشت سه تا پسر و دو تا دختر نشسته بودن .
هر پنج تاشون رو از صحبتاشون فهميدم که بچه کدوم دانشگاه آزادن .
وقتي با هم صحبت مي کردن اصلا مراعات بقيه که اونجا در کنارشون بودن رو نمي کردن و هر چي که تو دهن مبارکشون ميومد خيلي راحت تند تند سند ميکردن بيرون .
سه تا پسر که يه تيپ خيلي بدقواره اي داشتن - از اين تيپ کثيفا - که آدم حالش هم از ترکيب و هم از ريخت ژوليده کثيفشون به هم مي خورد و من مونده بودم که اون دو تا دختر چطوري اين سه تا ترکيب رو تحمل مي کنن .
دو تا دخترام , اي , بدک نبود چهرشون و يکيشون تقريبا خوشگل بود و بلند .
همينطور هي بحثشون بالا مي گرفت و چرت و پرتاشون بيشتر ميشد و انگار نه انگارم که اينجا يه محل عمومي و مردم نيومدن که ترکيب و اصوات زيباي اين جونورا رو تحمل کنن .
همينطور شوخي اون پسرا با يکي از دخترا بالا گرفت و يهو اون دختر خوشگل تر پا شد و با صداي بلند گفت بابا حوصلم رو سر برديد و چاشني اين جملش يه حرف سوپر رکيک با صداي واقعا بلند کرد .
باور کنيد وقتي اين فحش از دهن مبارک اين بانو پريد بيرون همه کسايي که اونجا تو کافي شاپ بودن از من شازده پسر و مشترياي ديگه تا مسولين کافي شاپ همه واسه چن ثانيه رفتن تو هنگ .
باور کنيد واسه چن ثانيه همه انگار خفه شده بودن و منم لقمهه همينجور تو گلوم گير کرده بود و خيال تشريف بردن به معده مبارک رو نداشت .
باور کنيد فحشش از اين فحشاي معمولي نبود که مثلا پاشه بگه " ايـــــــــــــش , بدي بدي هفتا بدي " يا بگه " ايِِِــــــــــش , بي شعور کثافت " نه , اين چيزا نبود , وقتي مي گم يه فحش سوپر رکيک اونم با صداي بلند يعني فحشي که باور کنيد حتي پسرام تو دعواهاشون , حتي بي فرهنگ ترين پسرم روش نميشه از اين مدل فحشا به کار ببره ولي اين دختره در عين ريلکسي پا شد و اين کلمه رو خيلي راحت شوت کرد بيرون و پا شد رفت بيرون کافي شاپ .
فقط دلم مي خواست اونجا بوديد و قيافه من و بقيه رو ميديديد .
بعد حالا باز جالبتر اينجاش که همين سرکار خانوم بعد از يه دقيقه با کمال خونسردي بر گشتن و سر جاشون تمرگيدن و انگار نه انگار که اصلا اتفاق خاصي افتاده و شروع کرد با بقيه دوستاي کثافتش به ادامه دادن هر هر و کرکرش .
خيلي مي بخشيدا , ولي خاک بر سرمون .
آخه چن تا دانشجوي اين مملکت که مثلا با فرهنگاي اين جامعه هستن آخه ... .
اميدوارم منظورم رو گرفته باشيد , من منظورم اصلا اين نيست که چرا يه دختر و پسر با همن و من با اين چيزا هيچ مشکلي ندارم و خيلي هم موافقم ولي حرفم چيزه ديگست .
الانم ياد اون فحشش ميوفتم باورم نميشه و انگار که خواب ديدم که يه دختر اين رو تو اون جمع گفته باشه .
خيلي متاسفم , هم واسه خودم و هم واسه هممون .
تا کي مي خوايم مثلا بگيم ما پشتوانه يه فرهنگ کهن رو داريم و از اين چيزا , داشتم داشتم حساب نيست دارم دارم حساب , الان چي داريم ؟
درست که يه مشت آدم بي مسوليت گردن کلفت اين مملکت رو به گند کشيدن ولي ما خودمون چه کار واسه اين مملکت کرديم ؟
وقتي دانشجوي اين مملکت اين جوري لجن باشه از بقيه چه انتظاري ميشه داشت .
به کجا داريم ميرسيم , به کجا ؟

0 Comments:

Post a Comment

<< Home