Tuesday, February 01, 2005

خسته ام


اي روز گار تلخ زندگاني من , اي بسان سايه در پي من , چه هنگام رخت بر خواهي بست از زندگاني من .
ايستاده ام , هنوز در برابر طوفانت ايستاده ام ولي شک بر ابن دارم که اين توان تا کي در من است و سويي در چشمان خواهم داشت که در سرماي سخت تو باز نيز بگويم که من مي توانم , من مي توانم پس بيدار ميمانم تا به آينده روم .
* به همون کسي که اون بالاست و به دلم آگاهتر از حتي خودمه , به خودش قسم که ديگه در من توان مقاومت نمونده .
آخه چرا توي کتاب داستان زندگي من , هر چقدر که مي خونمش به فصل آرامش و دوري از هر چه گزند هستش نمي رسم .
خدايــــــا , به کدامين گناهم انقدر سخت تقاصم ميکني , به شوکت و جلالت قسم که ديگه نايي درم نمونده و از اون روزي هراسونم که خم بشه کمرم .
خدابا تو بهتر از هر کسي ميدوني که تا حالا حق کسي رو ناحق نکردم , تو خودت خوب ميدوني که حتي از حق خودم هم بارها گذشتم فقط به اين خاطر که لبخند رو رو لبه طرف مقابلم ببينم .
خدايا , تو به سر شاهدي که تا اونجايي که در توانم بوده سعي کردم که حق کسي رو ازش سلب نکنم و تو خودت ميدوني که آزارم به هيچ کس نرسيده , حداقل تو شاهدي که سعيم بر اين مطلب بوده .
نمي دونم , واقعا نمي دونم و شايد حق کسي رو ناخواسته ناحق کرده ام و يا ناخواسته کسي رو رنجوندم ولي تو بر دلم آگاهي که قصد قلبيم اينچنين نبوده .
هر بدي کردم و هر کوتاهي کردم در حق خداي خودم بوده ولي اي نازنين يکتاي من تو بر من گناهانم را ببخش و بر من خورده نگير و اينچنين سخت تقاصم نکن .
خدايا دارم کم ميارو , کمکم کن .
نه عزيزان در کنارم ماندند و چه زود مرا ترک گفتند و کوچ به آن دنيا کردند , نه مهر و وفاي عاشق ديدم و هر چه ديدم دروغ و جورش بود و نه روزگار خوش اين چرخ گردون بر من نمايان شد .
تا به اين سن رسيدم کسي اشک گونه هايم را نديده است , حتي عزيزترين کسانم , و همگان ظاهرم را بينند که هميشه سعي بر اين نمودم که شاد باشم و شاد جلوه کنم تا شاد کنم عزيزانم را .
همه فکر ميکنن من آدم بي خيالي هستم و زياد تو دلم غم راهي نداره ولي بخدا چه ميدونن که تو اين دل من چي ميگذره .
هيچ وقت , هيچ کسي پيدا نشد که حتي يه بار هم که شده کنارم بشينه و بهم اجازه بده که من هم حرف از درد دلهام بزنم .
فقط سنگ سبو بودم و هيچ کس نشد که به يک بار که شده سنگ سبويم بشه .
هيچ کس اشکهايم رو تو تنهاييم و صداي هق هق گريه شبانم رو نديده و نشنيده .
خدايا فقط تويي اون کسي که شدي سنگ سبوي اين بنده گناهکارت ولي خدا جون بخدا ديگه خسته شدم .
کجاست اون شازده شاد دوران بچگي و اون شازده اي که به هيچ چيزي جز شيطنت فکر نمي کرد .
همگان لبخندهاي ظاهرم را بينند و زجه هاي درونيم را نشنوند .
خدايا خودت خوب ميدوني که از زمين و زمون و مردمانش جفا زياد ديدم ولي تو خودت آگاهي که هرگز بر نيت تلافي بر کسي بر نيامدم .
خدايا فقط تو مانده اي برايم و علي و فاطمه و محمدت .
همه شازده رو يه آدمي ميدونن که به شدت نسبت به مسايل و اتفاقاتي که واسش ميوفته خوش بين ميدون و خودم از خوش بينيم خوشحالم هر چند که چوبها زده اند و سوء استفاده ها کرده اند مردمان از نيت و خوش بيني و اعتماد من .
خدايا مي دونم که ميدوني که صبر بس زياد کردم بر مصايبم و فقط تو بر دل آگاهي که هرگز از شکر و توکل بر تو بعد از هر مشکلي روي بر نتافتم و خود دانم که چه بسيار خطا کرده ام در حق آفريدگارم و هر روز نيز بر اين پرونده ننگين افزوده گردد پس خدايا از تو خواهانم که :
خدايا روزي به اين دنيا آوردي مرا و در زندگاني حتي يک لحظه نيز تنهايم نگذاشتي , پس اي مالک من از تو خواهانم که به رحمتت قسم ديگر تحمل روزگار سخت را ندارم و کمرم در طوفان مصايب خرد گشته , اي خدا مي دانم که حتما مصلحت بر ابن بوده ولي به حق رحمتت اي مهربانم قسمت ميدهم که روزگارم را ورق زن و يا لطف بر بنده کن و جان از من ستان اي مالک که هر روز که گذرد بر گناهم فزون گردد و از آن سخت هراسانم که در زير تازيانه مصايب - زبانم لال - زبان بر کفر بگشايم .
خدايا بر من کمک کن که تنها تو را دارم و باز مثل گذشته گويم که خدايا در زير باران مصايب کمکم کن که هرگز روي از معبودم نتابم و چشم اميد بر لطف بي کرانش داشته و همانند گذشته بر تو توکل کنم و بگويم : خدايا توکل بر تو , راضيم به رضايت .

نازنينم , برايم دعا کن که سخت محتاجم و از شانه هايت سپساس گذارم که تکيه گاهي براي سرم شد تا برش تکيه زنم و گريه سر دهم و باز آن گريه اي که اين بار نيز نه اشکم را کس ديد و نه صداي هق هقم را شنيد , دعايم کن که سخت محتاجم و بسيار ويران شده .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home