Friday, May 20, 2005

مي خواهم يک رييس جمهور شوم


راستش نمي دونم به چه چيز اين مملکت دل بايد سپرد , به چه چيز اين مرز و بوم مي بايست دل خوش داشت و سينه سپر کرد .
خيلي وقتا دل سرد ميشم از اينکه چرا مينويسم , چرا از مردمي مينويسم که هيچي جز کلاه گذاشتن رو سر ديگري واسشون اهميت نداره ولي بعد که خوب فک مي کنم ميبينم باز هر چي باشه در مقابل نياکان پر افتخارم , در مقابل قطره قطره خون جووناي اين آريا مديونم , پس تو رو خدا بيايد يه خورده احساس دين کنيم .
شديم صرفا کسايي که واسه ترقي خودمون , واسه اينکه به بالاي پلکان ترقي برسيم , زورمون نميرسه به اينکه خشت خشت اين پلکان رو خودمون بسازيم و يا اگه حتي زورمون هم برسه انقدر حريصيم که نمي خوايم واسه ساختن پلکان ترقي وقتي بذاريم و اون موقست که اطرافيانمون , چه دوست چه همخون و چه غريبه , چه توانگر و چه مستضعف رو به جنازه تبديل مي کنيم و مي کنيمشون پله هاي پلکان .
هيچ وقت ياد نگرفتيم و نخواستيم که ياد بگيريم که خودمون با تکيه بر داشته هاي خودمون به اوج برسيم و در اين راه رسيدن به فراز دست ديگرون رو هم بگيريم .
بگذريم ... بيهوده است قلم در اين باره راندن و برگ چرکين نمودن چون نه من نوعي بر آن روم و نه ديگران .
انتخابات


انتخابات


* چن شب پيش خبري خوندم که راستش اول خواستم هرهر بخندم بعد که خوب فک کردم ديدم خنده نداره که پسر !
بعد گفتم که فرياد وااسفا ايهاالمسلمين سر بدم و بزنم زير گريه باز ديدم گريه هم نداره واسه همينم مخ مبارک وقتي عقلش به هيچ جا قد نداد واسه همين ديدم بهترين راه اينه که برم تو هنگ چون اگه تو اين حالت بلاتکليفي بمونم خداي نکرده زبونم لال سي پي يو مي سوزونم !!!
آخه ايهاالناس کجاي دنيا رو سراغ داريد که واسه انتخابات رياست جمهوري هر کي که از راه ميرسه بره اسمش رو بنويسه واسه به قول معروف پريزيدنت بازي ؟!
آخه کجا رو سراغ داريد که واسه رياست جمهوري هزارو خورده اي نفر ثبت نام کنن ؟!
اي کاش باز فقط اين بود , اي کاش دردش فقط اين يه قلم بود .
از اين سياهي لشکر 325 نفرشون ديپلمه و زير ديپلم مدرکشون بود !!!
باز اي کاش فقط دردش اين دو قلم بود !!!
آخه بچه فسقلي 16 ساله , تويي که هنوز بلد نيستي ( خيلي مي بخشي خيلي مي بخشيد روم به ديفال ) بلد نيستي شلوارتو بالا بکشي , تويي که هنوز از مامانت پول تو جيبي مي گيري , تويي که فکرت دنبال اينه که مخ کدوم دختر رو پياده کني , تويي که تازه امسل مجاز ميشي که واسه اولين بار راي بدي , تويي که ... آخه من نمي دونم با چه رويي پاشدي اومدي خودت کانديد کردي واسه رياست جمهوري ؟!!!
آخه پيرمرد 86 ساله لب گوري که حتي غيافه بچه هاتم بادت نمي ياد آخه تو ديگه چرا ؟!!!
بخدا نمي دونم چي بايد بگم و چه نظري داشته باشم .
آخه مملکتم انقدر بي در و پيکر ؟
اين چن روز وزارت کشور پر بود از بچه هاي 16 و 17 ساله تازه از شير گرفته شده و پيرمرداي ... .
پر بود از افرادي که سوادشون دو کلاس نهضت بود و اون پيرمد روستايي که حتي به جرات تعداد آرايي رو که بدست مياورد رو حساب کرده بود و حداقل راي رو واسه خودش رقم ده ميليون اعلام کرده بود ! ( اي ول اعتماد به نفس )
بخدا منظورم به روستايي بودنش اصلا نيست .
فک نکنيد اين حرفا رو دارم ميزنم به نوعي دارم از اون کله گنده ها حمايت مي کنم , باز صد رحمت به ابن بر و بچ .
اون کله گنده هايي که الان چندين ماه که ملت رو گذاشتن سر کار و امروز ميگن کانديد ميشيم و فردا ميگن معلوم نيست واسه اينکه فقط نازشون رو بيشتر بکشن .
نمي دونم واقعا چي بايد بگم و وفقط مي تونم بگم خيلي ها تو اين مملکت هستن که حق مسلمشون رياست جمهوري ولي پاي پيش گذاشتن رو ازشون گرفتن .
مملکتي که هر بچه اي به خودش اجازه بده خودش رو کانديد کنه و بزرگان صد برابر بي سواد ترش هر روز يه نازي مي کنن که هر کي ندونه فک مي کنه کي هستن ؟
به نطرتون يه همچين کسايي ميتونن پاسخ بدن نياز اين ملت رو ؟

* راستي من که اين چن وفته دو دره باز شدم و کم آپ ميکنم , يه قضيه اي هم واسم پيش اومده که واسه يه کاري بايد از سي و يکم تا يازدهم برم بابلسر و از اون طرفم مستقيم ميرم گيلان به قصد مسافرت تا شونزدهم .
پس به اميد ديدار نازنينم .

Saturday, May 14, 2005

بدون شرح


ديروز مطلبي رو پست کردم از غم دلم و گريه هام , ولي حالا که فکرش رو مي کنم ميبينم مي بايستي بيشتر به لحظه هاي شيرين زندگيم فکر کنم و لحظه هاي تلخ رو مدفون کنم .
زنده ام چون کسايي هستن که دوسشون دارم و زنده ميمونم چون کسايي هستن که دوستم دارن .
پس پست قبليم رو پاک کردم و به آرشيو دلم سپردمش .

زندگي شهد گل است
زنبور زمان مي خوردش
آنچه مي ماند
عسل خاطره هاست