Sunday, August 21, 2005

يه پاداش


پريروز دمداي ظهر بود که خبر رسانيدند مرا که يا شازده , در فلان ساعت شامگاه در فلان سالن همايش وارد شو که تو را بس وقت يار است و تو را برگزيده اند در بلاگستان به شهرت برترين بلاگها تا از تو تقديري گردد به پاس داشت زحمات در پيتي که بي شايبه از ملت شهيد پرور دريغ ننموده اي .
پس ما از تعجب دوعدد شاخ و دو بال درآورديم و از خوشحالي به سقف چسبيديم !!!
بار خدايا , آخر چگونه شود که ما را به عنوان برترين بلاگها گزيده اند , آن هم همچون مني بس دودره باز ؟!
اومديم بر طبق منوال گذشته به اين غيافه کج و معوجمان يه حالي بدهيم که براي اولين بار در طول عمرمان زديم يک برش 3 سانتي بر گونه سمت چپمان با تيغ ايجاد نموديم تا باشد که غيافه قشنگمان بي شک همانند يک قاتل شود , آخر کسي نيس بگه آخه بچه قشنگ , يه امروز ريشا رو مدل دار نميزدي ميمردي آخه ؟ خوب اينم نتيجش اونم درست تو چنين روزي .
اين شد که مجبور شديم به لوازمات آرايشي پناه ببريم و يه خوره اين برش 3 سانتي را ناپيدا نماييم و همچونان وقتي که با فتوشاپ يه عکس را اصلاح مي نماييم اين بار شروع به اصلاح خودمان نموديم !
البته ناگفته نماند که شما ميدانيد که الهي که فداي خودم شوم من چه غيافه هلويي دارم و به جون ... يه جيگريم که نگـــو !!!!!!
قبل رفتنم به بروبچ امر نموديم که جايي نروند که ما را هديه يک عدد ماکسيما خواهند داد و شب هنگام با يک عدد ماکسيما به سراغشان خواهم رفت !
ساعت 19:30 اندر شديم و ديديم , بَـــــــه , چه شود , مردماني از هر دو جنس نشسته اند و ما نيز هاج و واج در جايي دور از معرکه نشستيم و دهان باز اين ور آن ور را ديد ميزديم که نکند بابا سر کاريم ما ؟
يک ساعتي از مراسم گذشت و بس سخن راندند سخن رانان از مبحث شيرين آي تي و آن هنگام وقت شد وقت تقدير و مجري ناميد ما را : جناب آقاي ... نويسنده وبلاگ شازده ايروني !!!
منم که ميشناسيد که چقد خجالتيم جون ... , باکلي خجالت رفتيم رو سن و ملت هم ما رو شرمنده نمودند و دستي زدند از براي ما و يک لوح تقدير و يک عدد کادو بر ما عرضه نمودند و ما در دل يک آخ جونمي گنده گفتيم و برگشتيم و بر سر جايمان جلوسيديم .
اما اين دل ما و دوستمان طاقت نياورد و به دور از چشم ديگران عين اين نديد بديد ها همانجا ترتيب کادو را داديم .
يک کادوي نسبتا کوچک بود و بي شک ماکسيما در اين جعبه کوچک که جا نميشد ولي نا اميد نشديم , لابد سوييچ آن ماکسيماي مذبور را در اين کادو گذاشته اند و اصل جنس حتمي در پارکينگ پارک است و منتظر ما !!!
باز شد و يک عدد ساعت مچي بر ما عرضه شد و ضدحالي خورديم جون شما بس خفن .
حالا چه بگوييم بر بروبچ , اما شماها که مرا شناسيد که اهل کم آوردن نميباشم و گفتم وقتي رسيديم خانه و پرسيدند پس ماکسيما کو ؟ من هم بشارت دهم آنان را که چون من انساني فاضل و با کمالات و با تقوا و هم نوع دوست و ... هستم آن ماکسيما را هديه نمودم به زلزله زدگان !!!!!
راستش خوشحال بودم , خوشحال از اينکه در همچين جايي هستم و ناراحت از اينکه به يه هدف اصليم نرسيدم و بدون شک کوتاهي از خودم بوده و بس .
وقتي اين بلاگ رو شروع به کار کردم هيچ کس من رو نميشناخت و هدفم اين بود که هيچ کس من رو نشناسه و حالا نه تنها اسمم رو همه ميدونستن , حتي من رو ديده بودن و اين واقعا واسم تحملش سخت بود .
خيلي وقتا کسايي که از طريق بلاگم باهام چت ميکنن و اسمم رو ازم ميپرسن با کلي عذر خواهي ازشون مي خوام که اين خواسته رو ازم نخوان و شايد فکر کنن که من از رو غرور اين رو ميگم ولي به خدا اين طور نبوده و از همينجا از همشون عذر خواهي مي کنم و اميد وارم درکم کنن .
به همون خدايي که اون بالاس , دوس نداشتم مثل بعضي بلاگرا يه وبلاگ بسازم که باهاش دوس دختر و دوس پسر پيدا کنم و هر جا رفتم هي تبليغش کنم و بقيه رو تو رودر بايستي قرار بدم که بهم سر بزنن و حتما هم نظر بدن توش .
من اين بلاگ رو ساختم فقط واسه دل خودم و خواستم بعضي وقتا با چن خطي که توش مينويسم ديني هر چند ناچيز رو نسبت به کشورم ادا کرده باشم .
به ياد ندارم که تا به الان تو بلاگي رفته باشم و بدون اينکه حتي متن اون بلاگ رو بخونم ازش فقط بخوام که بهم سر زده باشه .
خيلي وقتا بعضي دوستا ازم گلايه ميکنن که چرا تو بلاگشون نظر نميدم , راستش اين کار رو فقط به اين دليل ميکنم که دوس ندارم مثلا واسه اينکه کسي تو بلاگ خودم بياد و نظر بده برم تو بلاگاي ديگه نظر بدم تا با اين کارم اون رو وادار کنم که بياد واسه منم نظر بده .
من به خيلي از بلاگا سر مي زنم ولي به ندرت تو بلاگي نظر ميدم و اگه به تعداد کامنتاي هر مطلب بلاگ خودم دقت کنيد تعداد کمي نظر هستش چون خيلي کم به بقيه نظر ميدم و ماشاالله تو بلاگستانم فقط همه به يه چيز اهميت ميدن , به اينکه با بلاگ دوس دختر و دوس پسر پيدا کنن و ديگرون رو مجبور کنن تو بلاگشون نظر بدن تا آمار نظراتشون بالا بره تا پوز بدن جلو بقيه .
يادمه چن وقت پيش به بلاگ يکي از دوستام سري زدم و وقتي رفتم کامنتي بذارم ديدم نفر قبل از من نوشته " يه خبر خيلي مهم , حتما به بلاگم سر بزن " و منم خيلي کنجکاو شدم که ببينم واقعا اين چه خبر مهمي و واسه همين رفتم به بلاگش و ديدم حضرت آقا تو کنکور رتبه چهار هزار و خورده اي آوردن و کلي از خودشون تعريف کردن و هي ميگه من ديگه مهندس شدم و بهم تبريک بگيد و يه سري حرفايي که بچه هم اونا رو نميزنه , واقعا داشت حالم از هر چي بلاگ به هم مي خورد و بازم کنجکاو شدم که ببينم ايشون تو بلاگاي ديگه هم يه همچين کامنتي واسشون گذاشته و رفتم تو بلاگ دوستاش و ديدم بله , جناب مثل اينکه واسه هر مطلبشون 10 بار واسه بقيه کامنت ميذارن که بيان و مطلب آقا مهندس آينده رو بخونن , اين کار رو اين روزا خيلي از بلاگرا متاسفانه انجام ميدن و واقعا حالم از يه همچين آدماي عقده اي و بچه صفتي به هم مي خوره به خدا .
من هرگز تو بلاگ کسي نظر ندادم که اون رو هم مجبور کنم که تو بلاگ من نظر بده و هرگز هم اين کار رو نميکنم و واقعا از اين کار تنفر دارم و بعضي وقتا دوستان اين کار رو باهام ميکنن و خدا ميدونه که چقدر با اين کارشون حالم رو به هم ميزنن .
به نظر من تو بلاگستان هدف اصلي از وبلاگ نويسي گم شده و همه يه وبلاگ ميسازن واسه پوز دادن و ابراز وجود کردن .از من نوعي گرفته تا بقيه کمتر بلاگي رو پيدا ميکني که فقط واسه دلش بنويسه نه چيز ديگه , رک ميگم حرفم رو مثل گذشته , بلاگستان در حال حاضر فقط شده وسيله اي واسه پوز دادن و افزايش دوستان دختر و پسر .
بگذريم ...
و اين بود که شازده ايروني از طرف سازمان رسانه ها و فناوري اطلاعات ملي جوانان برگزيده شد و اميد بر اين دارم که لايق شوم روزي .
هر چه هست اينه که خودم رو واقعا لايق اين هديه نميدونم ولي اميدوارم بيشتر واسه خوب بودن تلاش کنم , از لطف همه شما خوبان سپاس گذارم که هميشه با من بوديد .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home