Sunday, July 10, 2005

سراپا استرس


اين دوهفته گذشته روزايي بود که کلي از جووناي ايروني رفتن به سوي شکستن سدي با نام کنکور .
اينجانب شازده ارجمند نيز هوس نموديم که با اين سد يه حالي بکنيم !
آره عزيز دل برادر, درس حدس زدي , منم پريروز شده بودم پشت کنکوري ولي يه پشت کنکوري نوبر .
راستش چون من آدم منطقي هستم و به حرف آدماي با تجربه خيلي گوش ميدم و آقايون و خانوماي روانشناسم که گفتن از يه سال قبل کنکور نبايد چيزي خوند تا روز کنکور آدم با خاطري آسوده بره سره جلسه منم سراپا گوش دفتر و کتاب رو از يه سال پيش بوسيدم گذاشتم کنار و جاتون خالي وقتي داشتم ميرفتم سر جلسه ديدم بابا اي ول اين روان شناسا , خداييش عجب حرف خردمندانه اي زدنـــا , چون آخه من صبح کنکور اصلا استرس مسترس نداشتم و جون شازده ريلــــــــــــــــــــــــــــــــکس .
آخه هيچکيم نيس پيدا شه بزنه تو سرم بگه آخه بچه تو رو ديگه چه به کنکور دادن آخه ؟
بعد جالب اينجاس که من رشتم کامپيوتر و قبلا کام خوندم ولي اين دفه گفتم سر پيري ( البته شما که ميدونيد من همش 14 سالمه ) بزنم مهندسي برق و به اين بر و بچ برقيام يه حالي بديم تا از برکت شازده مستفيض گردند و از اين برکت الهي شکرانه نعمت بر جاي آورند .
من از اولشم دوس داشتم برق بخونم ولي نميدونم چي شد که رفتم و کامپولوتر خوندم , البته کام رو خيلي بيشتر دوس دارم ولي دوس نداشتم به عنوان يه رشته دانشگاهيم باشه ولي کاريه که شده .
در هر صورت اين جناب شازده قصه ما چهارشنبه - اونم آخر وقت - پا شد رفت و کارت ورود به چلسه رو گرفت و ديد بابا اي ول چه جمعيتي اومدن واسه کارت گرفتن ولي بازم از رو نرفت و گفت : اگه به من ميگن شازده که روي همتون رو کم ميکنم و قبول ميشم , خيلي پر رواءم نه ؟ خودم ميدونم , حالا کجاش رو ديدي .
شبشم که انگار نه انگار فردا صبح کنکور دارم و تخت تا صبح خوابيدم و صبح ديدم برادر کوچيکم صدام ميکنه ميگه پاشو برو کنکور بده و منم تو خواب آلودگي مونده بودم برم يا نرم که آخرش گفتم بابا بذا بريم ببينيم چه خبره آخه ؟
خلاصه جونم واستون بگه که ساعت 7:25 نزديک دانشگاه شدم و ديدم بابا اي ول , چه خبره .
جلوي در دانشگاه شده بود عينه جلوي در اين مدرسه هاي ابتدايي تو روزاي اول ماه مهر , کلي از پدر و مادر و خاله و ننه و عمه و دختر دايي و دوس دختر و ... بچه ها اونجا جمع بودن و داشتن به گل پسرشون دلگرمي ميدادن .
واي خدا خيلي با حال بود , همه غيافه هاشون تابلو بود که استرس دارن و اصلا بچگيا انگار زبون واسه حرف زدن نداشتن , راستش اونجا يه نموره خجالت کشيدم و گفتم بابا پس من چرا اصلا استرس مسترس ندارم آخه ؟!!
تازه وارد شده بودم که يکي از هم کلاسياي دانشگاه قبليم رو ديدم که اونم اومده کنکور بده , ديگه حالا بيا ما دو تا رو ببين ديگه , همه ساکت يه جا وايساده بودن ما دو تا هرهر و کرکر .
خوب درسته که تو اين امتحان خيلي راحت بودم چون مطمين بودم که هيچي حاليم نيست ولي فقط خدا و اون کسايي که من رو از نزديک ميشناسن ميدونن که من چه زجري سالها قبل واسه کنکور کشيدم .
يادم سال اولي که کنکور شرکت کردم تازه چن ماهي بود که پدرم فوت کرده بود و هيچ کسي رو هم نداشتم ه راهنماييم کنه که چطور درس بخونم , دوستام هيچ کدوم بچه خر خون نبودن و بهترينشون من بودم .
يادمه اون سال خيلي زحمت کشيدم ولي يه زحمت بي فايده , باور کنيد از ساعت 7:30 تا 10 شب کتابخونه بودم , به دور از هر چي تفريح ولي چه فايده که غلط درس ميخوندم و فقط کتابام رو خوندم و دريغ از يه دونه تست زدن .
باور کنيد از بس که اين کتاب ديفرانسل و گسسته رو خونده بودم ميدونستم تو فلان صفحش و تو فلان خطش چي نوشته ولي چه فايده و اين چيزا تو کنکور بي فايدس .
يادمه وقتي رفتم سر جلسه و نيم ساعتي که از امتحان گذشته بود و مني که اون همه جون کنده بودم و همه چي رو به خودم حروم کرده بودم حالا نمي تونستم از عهده تستا بر بيام . بدنم داغ داغ شده بود و چن بار احساس کردم که الان که از رو صندلي از حال برم و بيوفتم زمين و حتي چن بار خواستم که مراقبا رو صدا بزنم که من رو بگيرن ولي باز خودم رو کنترل کردم .
وقتي رفتم خونه ديوونه بودم و خيلي گريه کردم و مطمين بودم به جايي نميرسم .
اون سال دانشگاه آزاد قبول شدم ولي اين اون چيزي نبود که من مي خواستم و باز خوندم واسه کنکور سال بعد و اين بار تلاشم رو چن برابر کرده بودم و سعي کردم منطقي تر و اصولي تر درس بخونم .
ديوونه وار مي خوندم و مي خوندم .
دوره هاي قلم چي ميرفتم , رتبه هاي خوبي مياوردم و درصداي قابل قبولي ميزدم و از بچه هايي که ميشناختمشون و تو کتابخونه باهام بودن واقعا يه سر و گردن بالاتر بودم , مغرور نبودم و اينا رو فقط به واسطه اين بدست آورده بودم که نه خواب داشتم و نه خوارک و نه اينکه مثلا بخوام بگم هوشم از بقيه بيشتر بود و اصلا اين طور نبود .
همه بهم اميد داشتن و ميگفتن تويه دانشگاه خوب قبول ميشم .
يادمه يکي دو ماه آخر به شدت خسته شده بودم , دو سال بود که يه تفريح نداشتم و حتي خونمون رو کم ميديدم و فقط توش يه غذايي مي خوردم و چن ساعتي ميخوابيدم و زندگيم شده بود کنکور .
خيلي حالم بد بود خيلي و خيلي دلهره داشتم , باور کنيد دوس داشتم که اصلا به دنيا نيومده بودم , فقط خدا ميدونه که چقدر زحمت کشيدم .
اون سال امتحان آزاد و دولتي رو دادم و تقريبا تا حدودي راضي بودم و نه خيلي ولي وقتي نتيجش اومد دلم ميخواست که به خدا زمين دهن باز کنه و ... .
بخدا تا چن وقت ديوونه بودم و اصلا حوصله هيچکس و هيچي رو نداشتم , بخدا اين حقم نبود , نه تو آزاد و نه تو دولتي .
خدا ميدونه که چقد خدا رو صدا کردم و بد و بيراه گفتم زمونه رو .
حالا چن سال از اون روزا ميگذره و من هنوز زخمم خوب نشده و ميدونم تا آخر عمر اين زخم رو با خودم به يادگار خواهم داشت .
پريروز کنکور رو دادم ولي فقط به اين خيال واهي که شايد روزي به حقم برسم و واقعا ديگه چه خيال خامي .
سر جلسه تقريبا هيچي يادم نميومد که تستي بزنم , همه سوالا واسم خيلي آشنا بودن ولي نمي تونستم حلشون کنم , سوالايي که يه روزايي تو کتابخونه و يا سر جلسات قلمچي تستايي فوق العاده از اين سخت ترش رو راحت حل ميکردم به قول بچه ها که بعضي وقتا مسخرم ميکردن ميگفتن اين شازده تست رو ميخوره ولي حالا ديگه هيچي يادم نبود .
سر جلسه نزديک يه ساعت مونده بود به پايانش کم کم بعضي از بچه ها ميرفتن و منم با ابنکه حرفي واسه گفتن نداشتم ولي از اين کار خوشم نميومد .
راستش بهم بر ميخورد اگه زودتر از وقت مقرر پاشم و برم .
تو زندگيم هميشه به يه جمله اعتقاد داشتم , زندگي يک مبارزه سخت پس دوس نداشتم کم بيارم و بذارم برم پس تا اون آخرين لحظه هم با اينکه تستي رو نميتونستم به طور کامل به جوابش برسم ولي تا آخرين لحظه با اونا جنگيدم و جنگيدم .
ميدونستم که قبول نميشم ولي نميخواستم که کم بيارم .
امتحان که تموم شد و وقتي بچه ها و خونواده هاشون رو ديدم فقط يه آرزو کردم , آرزو کردم که هر کي که زحمت کشيده به حق کرم يکتا به حقش برسه و مثل من همه چي رو از دست نده .
وقتي رسيدم خونه شده بودم سوژه خنده , آقا همه از اينکه من انقد بي خيال تشريف دارم هر هر ميخنديدن و خواهرم ميگفت شازده پا شو بريم پارکي جايي که بعد يه سال درس خوندن و استرس خستگيت دراد ولي دريغ از اينکه بدونن تو دل من چي ميگذره .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home