Monday, July 25, 2005

قاصدک


به همون رسم قديم , که با هم حرف مي زديم
زير گنبد کبود , باز ميگم , يکي بود يکي نبود
قديما پنجره هاي خونه ها , رو به صحرا وا ميشد , خورشيد از بالاي کوه خيلي زود پيدا ميشد , جلوي پنجره ها اين همه پرده نبود , ديوار نبود , تو هواي اون روزا اين همه دود نبود , غبار نبود , ريا و دروغ نبود , صاف صاف بود عين دلاي مردمون اون زمون .
قديما ميشد کنار پنجره ها , بشيني دروازه ها رو ببيني , آخه شهراي قديم دروازه داشت , يه دروازه مثل دروازه قلب پر مهر آدماي قديم که هر کسي رو توش با مهربوني جا میداد .
يه روز از همون روزا , صبح زود يه قاصدک , سوار باد خنک , اومد از پنجره تو دستاي يه پسر کوچولو , پسر تنهاي شهر , با دلي بزرگ اما خيلي تنگ .
بچه ها هيچ ميدونين , قاصدکا هميشه مژده ميارن واسه ما , اينو اون پسر کوچولو ميدونست , شايدم شنيده بود , شايدم خودش به چشماش ديده بود که هميشه قاصدک با خودش مژده مياره , خبر خوب مياره , شايدم قاصدک اينو ميدونست که چرا هميشه از صبح تا غروب , اين پسر کوچولو , از پاي پنجره اونور نميره , هر کي از بيرون دروازه مياد , اون پسر سراغ چه کسي رو ميگيره .
قاصدک , مژده ميخوام , مژده ميخوام , دبگو , خبر چي آوردي واسم ؟ از کجا , از پيش کي مياي بگو , واسه گفتن چي مياي دبگو .
قاصدک , راست که تو خوش خبري , از همه قاصدا تو مهربونتري , همه ميگن مهر و صفايي که رفته باز مياد , يا همين هفته مياد , يا اون هفته مياد , صبح تا شب چشام به اين دروازه هاست , آخه پس اوني که ميگن مياد کجاست .
نکنه گم شده باشه قاصدک , قاطي مردم پردروغ شده باشه قاصدک , ندونه راه خونه کدوم وره , نکنه شيطونه اون رو ببره .
قاصدک دلم براش شور ميزنه , نکنه دلش يه وقتي بشکنه , آخه اونم مثل من خيلي ضعيف قاصدک , مثل روح من اطيف و تنهاست قاصدک .
قاصدک , خيلي تنهام قاصدک , دلم گرفتست قاصدک .
قاصدک , از دست اين مردم پر دروغ و پر ريا ديگه بريدم قاصدک , از اين همه بي اعتماديا ديگه خستم قاصدک , از دوستاي روزاي فقط خوشي ديگه خستم قاصدک , ديگه از اينکه آب جويم رو از مسير دور کنن خستم قاصدک , آخه قاصدک مگه نميدونن که آب از جوي رفته رو حتي اگه بي گناهم باشي نميشه برگردوند قاصدک .
قاصدک تو رو خدا راس بگو , اگه آرزوي داشتن دوستاي خوب و مهربون فقط تو روياست بهم بگو .
قاصدک , خيلي تنهام قاصدک , بخدا بريدم ديگه قاصدک , بخدا به تنگ اومدم از حرف دروغ , عشق دروغ و اعتماد دروغ .
قاصدک حرفاي اون پسر رو شنفت , قاصدک هيچي نگفت , هيچي نگفت .
صداي سبز درخت , صداي آبي آب , صداي خروس تو يه آبادي خواب , آسمون صاف و قشنگ , همه جا آفتابي رنگ , اما پسر کوچولو تو خونه , با دل تنگ .
چرا لالي قاصدک ؟ نکنه خواب و خيالي قاصدک , يه دفه چي شد زبون تو , چي شد , قلب پاک و مهربون تو چي شد , چي شده , چرا جوابي نميدي ؟ نکنه تو هم خسته اي از زمونه قاصدک , حرف بزن , تو رو خدا حرفي بزن .
نکنه همه قهر کردن با من , قاصدک تو رو خدا از اون بگو , از زمين خيليا گفتن تو از آسمون بگو .
چي شده , چرا زبون بسته شدي , نکنه ديگه تو هم ازم خسته شدي .
گاهي وقتا دل پسر کوچولو از اين بي رنگيا خيلي ميگرفت , مثل وقتي که دل ما ميگيره , مثل وقتي که هوا باروني نيست اما يهو , دل ابرا ميگيره .
گاهي وقتا آدما , يه دفه از همه چيز دل ميکنن , اما پيداست که دارن خودشون رو يه جوري گول ميزنن .
قاصدک , مي خواد بياد , مي خواد نياد , به جهنم اگه ما رو نمي خواد , ديگه خوب شناختمش , ميدونم , من خودم اونو ساختمش , من خودم اون رو تو دلم بزرگ کردمش , حالا هم خودم خرابش ميکنم , از تو روياهام پاکش ميکنم .
قاصدک , حرفاي پسر کوچولو رو شنيد , قاصدک هيچي نگفت , هيچي نگفت .
راستي يادمون باشه , اگه رويا نباشه , خوابمون شبيه بيداري ميشه , نمي خوام که بگم بيداري بد , خوب , خيلي خوبه , اما اون وقت ديگه شب و روز فرقي نداره , خيلي تکراري ميشه .
قاصدک اون آخه مال خودمه , واسه من اون نه زياد نه کم , زودتر از هر کسي من شناختمش , هر چي باشه آخه خودم اونو ساختمش , حالا هم حيف جوابش بکنم , از تو آينه پاکش بکنم .
قاصدک , بهش بگو که به اون خدا , پسر کوچولو از دروغ و ريا خيلي خستس بخدا , بهش بگو بياد , بگو بياد , بگو شازده هميشه تو رو مي خواد .
قاصدک حرفاي شازده رو شنفت و رفت و پيش همه گفت .
رفت و گفت به اين اميد که شازده هم روزي , به آرزوهاش برسه , ديگه دورنگي نبينه , بي وفايي نبينه , ديگه نبينه اون روزايي رو که مردم زمونه , چه آسون بازي ميکنن با هم و تو اين بازي , قويا پيروز ميشن با لطف دغل و ضعيفا له ميشن با زور دغل , ديگه نبينه عشقاي دروغ , ديگه نبينه رفتن آب ز جوي .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home