Monday, August 02, 2004

بيماري


اين چن روزه اصلا حال خوشي ندارم , نميدونم چمه , همش حالت سر گيجه دارم و بعضي وقتام هر چي مي خورم و بالا ميارم و اين چن روزه کارم شده فقط قرص خوردن .
آدمي نيستم که بيماريم رو نشون بدم و بزنم زير ناله ولي اصلا حالم خوب نيست , بعضي وقتا خوب ميشم ولي به محض اينکه مي خوام کاري انجام بدم انگار دنيا دور سرم مي چرخه .
کلاسامم مجبورم برم و نرم آخه نميشه ولي تو کلاسم فقط مي شينم و درس ميدم و خداييش بچه ها هم اين چن روز واقعا مراعاتم کردن و بنده خداها جيکشون در نميومد و کاري به کارم نداشتن و حتي شبا که مي خواستم از کلاس بيرون بيام و برم خونه مامان باباهاشون کلي تارف ميکردن که منو برسونن خونه , از همشون ممنونم واقعا .
الانم که دارم اينو مينويسم تازه چن دقيقست که از بيمارستان برگشتم , آخه قرار بود که امروز آزمايش اِکو بدم تا ببينم چمه .
دکتر که ميگفت حالت بد نيست تا چن روز ديگه خوب خوب ميشي , آخه راستش و بخوايد تو قلب من يه سوراخ کوچولو از بچگي مونده که قرار بوده به مرور زمان بسته بشه ولي نميدونم چرا از باز بودش بيشتر خوشش اومده و نمي خواد بسته بشه .
البته چيز مهمي نيست و خودم که تا حالا اين موضوع رو احساس نکردم و به مشکلي هم تا حالا بر نخوردم و دکترا هم ميگن که اشکالي برام به وجود نمياره ولي هر از چن گاهي بايد يه چک بشم که وضعش از چه قراره .
ايشالله وقتي از دوباره خوب شدم واستون ميام و پرچونگي ميکنم ولي فعلا باور کنيد حالم اصلا تعريفي نداره , پس تا بعد نازنين .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home