Thursday, July 15, 2004

نقص


تا حالا به آدماي دور و برتون دقت کرديد ؟ آدمايي که از يه نقصي رنج ميبرن , يه نقصي که چه مادرزادي و چه به خاطره يه حادثه گريبان گيرشون شده .
شايد آوردن کلمه نقص اشتباه باشه ولي خوب , کلمه ديگه اي به ذهنم نمي رسه که بخوام به کارش ببرم .
راستش هر وقت که تو اطرافم به يکي از اين افراد که به دليل نابينا بودن , ناشنوا بودن , نقص در پا و دست و غير از اينا بر مي خورم , وقتي که چشمم بهشون مي خوره خيلي خجالت مي کشم و از خودم بدم مياد .
مني که يه فرد سالم هستم و از هر امکاناتي بر خوردارم ولي هميشه ناسپاس و لب به شکايه دارم و از اوضاع و احوالم ناراضي , ولي وقتي که اين افراد رو مي بينم فقط يک کلمه مي تونم بگم , خدايا شکرت .
تا حالا شده به روحيات اين افراد دقت کنيد ؟ اين افراد معمولا داراي يه حافظه خيلي قوي هستن و روح خيلي لطيفي دارن و خيلي هم زود رنجن .
تو دانشگاه يه هم کلاسي دختر دارم که از پا نقص داره و به سختي قدم بر ميداره و الانم تو کلاساي آموزشگاه باز يه دختري دانش آموزم که اونم از پا به همين صورته .
تو اين دو جلسه کلاسي که باهاش داشتم خيلي زجر کشيدم , راستش ديدن اين دختر معصوم با اون وضعش واسم خيلي سخته و نمي تونم تحمل کنم و جالب اينجاست که تو اين دو جلسه يکي از فعالترين و باهوش ترين و کنجکاوترين دانش آموزام همين دختر بود .
نميدونم چي بايد بگم و فقط از خدا مي خوام که خدايا , من به خاطر تموم ناسپاسيام ببخش و ازت مي خوام که به اين افراد استقامت و خوشبختي در اين دنيا و سعادت در اون دنيا عطا کني .
آدم اگه بخواد حال اين افراد درک کنه فقط کافيه خودش براي يه لحظه هم که شده جاي اين افراد بذاره , يه لحظه خودش جاي يه ناشنوا و يه نابينا بذاره .
يه دنياي تاريک , يه دنياي بي رنگ , يه دنياي صامت .
به نظر من تحمل يه نقص عضو براي يه پسر تو دست و پاش , به مراتب راحت تر از تحمل همين نقص واسه يه دختر .
يه دختر با يه دنيا آرزو .
خدايا منو ببخش و منو کمک کن گه هميشه يه ياور و يه دوست خوب و به خدمتگزار خوب واسه اين افراد باشم تا بتونم ذره اي از لطف تو رو سپاس کنم .

* من امروز دارم ميرم گيلان زمين و يه دو سه روزي نيستم , شماهام قول بديد که تو اين مدت که من نيستم بچه هاي خوبي باشيد و حرف مامان و بابا رو خوب گوش کنيد و دست به چيزاي خطرناکم نزنيد که جيزه .
الان يه سه ماهيه که نرفتم شمال و دلم واسه حال و هواش و درياش تنگ شده .
بايد يه سر برم بروبچ اين طرفام از من اعلاحضرت کمال بهره رو ببرن و دستي به روشون بکشم تا هم در دنيا و هم در آخرت سعادتمند شن ( يکي نيس بگه آخه اگه تو روضه خوندن بلدي اول به حال خودت روضه بخون که شفا پيدا کني) .
البته فک نکنم خيلي وقت اين ور اون ور رفتنم داشته باشم چون يه خورده درسم بايد بخونم چون به يه عزيزي قول دادم که درسمم بخونم و همش بازي گوشي نکنم .

* اين آقا کوچولو هم هنوز شير خوردنش تموم نشده اين شده , اين بزرگ بشه چي مي خواد بشه خدا ميدونه .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home