Monday, July 12, 2004

من و امروز


واي خدا جون , الان که دارم اين مطلب مينويسم عين يه جنازم و رمقي واسم نمونده .
باز اين کلاساي آموزشگاه شروع شد و من بچگي , الهي که فداي خودم بشم , از دوباره واسه درآوردن خرج يه لقمه نون بايد تو اين کلاسا پدر خودم در بيارم .
يه 2 ماهي اين آموزشگاه تعطيل بود راحت بودم ولي باز از دوباره ترم جديدش شروع شده .
امروز سه تا کلاس از ساعت 5 تا 5/9 اونم بدون حتي دو قيقه استراحت داشتم .
فکرش بکنيد , آدم 5/4 ساعت سرپا باشه و اين فکش مدام بالا و پايين بره , اونم واسه چي ؟ واسه دوذار پول .
از اين به بعد عصرا به غير از پنج شنبه جمعه ها بايد تو اين خراب شده بال بال بزنم , خدا کنه فقط دانش آموزاي سرتق به تورم نخوره که اونجوري که ديگه واويلا .
اون ترم که چن تا کلاس با پسرا داشتم و خيلي خستم کردن , بيشتر کلاسام خوب بودن ولي دو تا از کلاساي پسرا ديگه هيچي واسم نذاشتن .
دخترا باز بد نيستن , نيست چون هشتاد درصدشون هنوز بچه دبيرستانين و منم يه پسر عزبم( عزب چه جوري مينويسن؟ ) بنده خداها وقتي ازم يه سوال اونم با هزار تا من من کردن ميپرسن يا که من ازشون سوال مي پرسيدم لپاشون از خجالت عين لبو سرخ مي شد ولي امان از بعضياشون .
بعضياشون تو شيطوني و تو پر رويي دست هر چي پسر از پشت بسته بودن , مخصوصا هر چي که به آخر ترم نزديکتر مي شديم اونام روشون به من بازتر ميشد و ديگه مگه ميشد کنترلشون کرد , از سر و کول آدم بالا ميرفتن و انگار نه انگار که بابا ناسلامتي من يه پسرم و اونا دختر, ولي در کل با کلاس دخترا خيلي راحت ترم چون اکثرشون ساکتن و کاري به آدم ندارن .
در کل الهي که من قربون خودم برم با اينکه خيلي آدم خوشرو و خوش بر خورديم و خيلي به ندرت عصباني ميشم ولي تا اونجا که در توانم سعي مي کنم تو کلاسام زياد با دانش آموزام جور نشم و هميشه رسمي برخورد کنم چون اگه بخوام يه خورده نرمش بيش از اندازه نشون بدم ديگه بايد ختم خودم بخونم و درست بدبختي از همين جا شروع ميشه که مسؤلاي آموزشگاه هم واسه همين هر کلاسي رو که استاداي ديگه از دست دانش آموزاش فرار ميکنن و ميدن به من فلک زده بيچاره .
بعضي وقتام اين بچه ها يه کارايي ميکنن که آدم هر چي جلوي خودش ميگيره نخنده نميشه و يه دفه از خنده منفجر ميشه و حالا بيا و درستش کن , مگه ميشه ديگه ساکتشون کرد .
چون اين کلاسام کلاساي کامپيوتر , پسرا که اکثرا با کمال پر رويي هميشه خدا سي دي ميارن تا تو يه فرصتي که من حواسم نيست عکساشو ببينن يا بشينن شو نگا کنن , خوب خودتونم که بهتر ميدونيد پسر جماعت اونم از نوع کم سن و سالش فقط دنبال چه چيزايين .
دخترام که هميشه تا يه فرصت گير ميارن فقط درباره آخرين مدل مو و مدل لباس و نمي دونم عروسي فلاني چه جوري بود و دسته گل عروس اينجوري بود و داماد اين کار و کرد ويه لوزام آرايش ديدم به چه خوبي و سريال ديشب تلويزيون چي شد و از اين جور چيزا شروع ميکنن به کنفرانس دادن و تازه جالبش اينجاس که بعضي وقتا سر اينکه کدوم مدل بهتر با هم کلي جر و بحث ميکنن .
خلاصه حکايتي دارم من با اين جماعت بر و بچ ولي در کل نميدونم چرا با اينکه من زياد باهاشون گرم نميگيرم ولي همشون آخر ترم باهام کلي دوست ميشن و زودي باهام چايي نخورده فاميل ميشن و طوري باهام برخورد مي کنن که انگار من رفيق گاردشونم .
نيست چون اختلاف سني زيادي باهاشون ندارم و حتي بعضياشون ازمنم بزرگترن ماشاالله هزار ماشاالله خجالت مجالتم که اصلا حاليشون نيست .
امروز که دو تا کلاس با پسرا داشتم و يه کلاسم با دخترا , امروز که بچه هاي گلي بودن شلوغ نکردن ولي خوب هنوز اولين جلسه بود و روشون باز نشده بود و خدا به خير کنه 15 جلسه باقي مونده رو .
حالا بايد ديد که روزاي ديگه با چه اراذل اوباشي کلاس خواهم داشت .

* بابا من چرا انقد تو نوشته هام غلط املايي دارم ؟ خوب چي کنم بلد نيستم ديگه , مهم منظوره که اونم ميرسونم , املا مملا کيلو چن ؟

* خوب بستونه ديگه ! زياديتون ميشه اگه از اين بيشتر از بيانات من فيض ببريد , من برم بخوابم که دارم ميميرم از خستگي , شماها هم يه بوس به مامان و بابا بديد و بريد لالا , خواباي خوش ببيني نازنين .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home