Monday, June 21, 2004

”ايراني


هوالحق

روزي در بلاگي هوالحق گفتم و آن بلاگ شد قلب من و روزي رسيد که نامرادي دوستان قلبم را پاره پاره کرد و ناگزير قلبي نو بر پيکر نهيفم اختيار کردم تا که از لطف آن رمقي چند براي زندگي يابم و نشانه اي گردد براي دوستان که آري , هنوز شازده نفس مي کشد و چشم به فردا دارد .
فردايي که در آن سر بلند کند و با نوايي رسا به همه جهان با افتخار بگويد که آري , من يک ايرانيم .
آري به اميد مي نويسم , به اميد آن روزي که عزيزانم را بر سر دار مکافات زمانه قدار نبينم و بانگ آزادي جانبخش جانم گردد .
زمانه بس ناجوانمردي که مردم عامي حلاجهاي زمانه خود را بر سر دار به نيشخندي به جرم اناالحق گفتن تکه تکه کنند و آن حلاجها از مسلک خود بر نتابند و جانک خود را در برابر فرداي آباد اين سرزمين به تاراج رفته ناچيز شمرند .
آري , من سرزمينم را به پاسداشت نياکانم دوست دارم و به خون شهيدانش قسم که مي پرستمش .
اي ايراني ايراني باش , آنگونه که در خور نياکان تو باشد .
گذشته از آن گذشتگان است و آينده از آن ماست .
آمدم که باز از عشق ديروز و عشق امروز و عشق فردايم با تو سخن بگويم و چشم اميد بر آن لحظه اي دارم که تو نازنين را در کنار خود , هم پيمان بينم .
عشقم را نثارت کنم و عشقت را نثارم کني .
از عشقي بگويم که اين روزها جز به مسلخ رفته اي بيش نيست .

عشق را در کنار تيرک راه بند تازيانه مي زنند
روزگار غريبيست نازنين , روزگار غريبيست
عشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد

خوب من , دست تمنا به سويت دراز مي کنم و خاشعانه از تو مي خواهم که در کنارم باشي و هر آن زماني که نياز به راهنمايي داشتم من خسته جان را کمک نمايي تا به لطف مهر تو قامتي راست کنم .
دوست من , تنهايم مگذار

0 Comments:

Post a Comment

<< Home