Monday, September 27, 2004

بوي ماه مهر


* اول اينکه شرمنده که تازگيا يه خورده دير به ديرآپديت مي کنم و حالا نشينيد واسم حرف در بياريد که بابا اين شازده هم اصلا به روز نيست و از اين حرفا که به حق من خداوندگار هر چي آپ تو ديتم ولي باور کنيد خفن سرم شلوغه .بگذريم ...تابستونم با تموم خاطرات و سختياش و گرماش تموم شد و رفت و شد مهر , راستش همين که مهر ميشه و ساعت رو به حالت عادي بر ميگردونن و زودي شب ميشه آدم فک ميکنه که بيشتر دلش ميگيره , نمي دونم شما هم يه همچين احساسي داريد يا نه ولي من از بچگي هم از پاييز و زمستون واسه خاطر اين کوتاه بودن روزشون زياد خوشم نميومده .با اين که من زاده پاييزم ولي هيچ فصلي بهار نميشه , من عاشق بهارم , راستي هيچ دقت کرديد تا حالا ؟ نمي دونم چرا اکثر دخترا عاشق پاييزن و وقتي پاييز ميشه همشونم يه جورايي شاعر ميشن !!! واقعا عجيب نه ؟اين روزا همش صحبت از مدرسه و خاطره روز اول مدرسه بود و باز من واسه خاطر اين خاطره روز اول مدرسه کلي حرص مي خوردم , آخه ميدونيد چرا ؟ چون من از روز اول مدرسه هيچ خاطره اي ندارم !آخه اصلا من روز اول مدرسه به مدرسه نرفتم تا که بخوام ازش خاطر ه اي به ياد داشته باشم , خوب حالا نمي خواد بهم هرهر بخنديد که روز اول به مدرسه نرفتم , تو خودت که روز اول رفتي چه گلي به سر مامان و بابا جونت زدي که من بخوام بزنم , سر و ته هممون يه کرباسيم , آره قربونش .ولي از اين حرفا گذشته اين واسه خودمم سوال شده که اصلا چرا من روز اول به مدرسه نرفتم , نه اينکه فک کنيد از اين بچه سوسولاي ترسو بودم که گريه کردم و نرفتما , نه , من به جون اُدم اِند هر چي شجاعتم ولي هر چي به اين مخ مبارک فشار مياوريم و نازش را ميکشيم و قربون صدقش ميرويم نامرد ناز مي نمايد و به ما نميگويد که ما چرا در روز اول مدرسه بر سر آن نيمکتهاي زيوار در رفته جلوس ننموديم ! حيف که حال نداريم وگر نه سر فرصت حال اين مخمان را بد ميگرفتيم تا آدم شود و واسه ما يکي ناز ننمايد .هر چند که اون زمون روز اول و دوم و آخرشم هيچ فرقي به حال بچه ها نداشت و مثل الان نبود که قربون صدقه بچه ها برن و از تو باغ گل و بلبل ردشون کنن و واسشون جشن بگيرن و واسشون دفتراي قشنگ قشنگ بخرن .اون زمون ما که اواخر دهه 60 بود کسي اصلا ما رو مهال نميکرد و يه دو تا دفتر کاهي ميدادن دسمون و ميگفتن 10 صفحه بنويس بابا نان داد تا نفست در بياد .هي , هي , کودکي کجايي که يادت به خير .ولي خداييش اول مهر خيلي حال ميده , اول مهر که ميشد آقا هر سال با خودم عهد ميکردم که نه به خدا اين ترم خفن درس مي خونم و آقا يه هفته اول بلا نسبت شما عين خر درس مي خوندم و جزوه هاي هفت رنگ نوشتم رو ميديدي حال ميکردي ولي همين که 2 هفته مي گذشت روز از نو روزي از نو , نه ديگه جزوه مينوشتم و نه درس مي خوندم و آقا اي ول شيطنت و باور کنيد که يه خوردشم تقصير اين رفيقاي نابابمم بود که ما رو اغفال ميکردن وگرنه شما ها که مي دونيد من چقد گلم و حالا اين بمونه که خودم از خدام بود يکي اغفالم کنه.البته فک نکنيد که من بچه تنبلي بودمـــــا , تنبل نبودم ولي به غير ابتدايي که هميشه شاگرد ممتاز بودم بعدها هميشه جزوه 7 و 8 نفر اول کلاس بودم ولي ديگه هيچ وقت خر خون کلاس نبودم و تو طي سال که اصلا درس نمي خوندم ولي امان از شباي امتحان , يادش به خير , عين چي درس مي خوندم , حتي بعضي وقتا ميشد که در طول هفته 5 و 6 ساعت بيشتر نمي خوابيدم و يادمه سال سوم دبيرستان امتهان اقتصاد و حساب ديفرانسيل پشت سر هم بودن و وقت نبود , باور کنيد تو 3 روز فقط 2 ساعت خوابيدم و وقتي امتحان رو دادم داشتم ميمردم از بي خوابي , واقعا چه روزايي بود , درسته سخت بود ولي يادش به خير .تو دانشگام وضعيتم همين بود و بازم آدم نشدم و خودمون رو سپرديم به خدا .خوب ديگه خاطره بسه .
* راستي , مي خوام دو تا کار بزرگ رو با هم انجام بدم , نمي تونم بهتون بگم چه کاري چون يه رازه ولي مي خوام ازتون خواهش کنم تا مي تونيد واسم دعا کنيد جون اين دو تا کار با سرنوشتم در ارتباطن , اصلا درس و مشق رو ول کنيد و صبح تا شب بشينيد واسم دعا کنيد , قربونتون برم من .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home