Thursday, November 04, 2004

سعي بر حق کنم هر چند گران گذرد بر من


و خبر رساند خبر رسان که يک شير پاک خورده اينجانب شازده را به اين اتهام نشان نموده و سخن رانده که شازده قصد بر اين نموده و زره بر تن و خود بر سر , کمر بر براندازي نظام نموده است و در واقع شازده يعني خارج گشته از دين و ولايت است و اسم مرا و چندي از دوستان را در طومار صدتايي منحطان از نظام نگاشته و حکم بر بي ديني و انحطاط ما دستور نموده .
حال شکر باقيست که عزيزان در پرشيان بلاگ اين افراطي را از صحنه مقدس بلاگستان کنار نموده اند و بس جاي تقدير از برادران ما در پرشين بلاگ است .
و من خود گويم که نه بي دينم و نه کتمان کننده حقايق و يکتا خود بر دل من آگاه تر از حتي خود است و داند حق را , روزي آمده ام به دنيا و روزي نيز ودايش گويم پس وظيفه دانم به رخ کشيدن حقايق هر چند با قلم نا توان و بي رمق خود , ولي هر چه گويم يکتا خود داند که نه از جانب ريا بود و نه از جانب افراط و هر چه گفتم نيت جز اصلاح و به فرياد رسي مظلوم نبوده که فرداي روزگار من مي بايست در دارالحکومه آيندگان بازخواست گردم و با چه رويي به چهره فرزندان آينده اين ملت نگرم وقتي پرسند ز من که براي صلابت اين کهن سرزمين چه نموده ام .
جان من بسيار ناچيز است , بسيار ناچيزتر از آن که توان تصور نمود پس بر کف نهاده ام اين ناچيز را که نيک دانم به موطن چه بسيار مديونم .
گفته ام و باز گويم که نه بزله گويم و نه هميشه بر منطق گام نهم , نه چشم به دهان غيردوخته ام که چه گويد تا کبکي گردم از سبب تقليد و سليب بر خود کشيده ام تا آنجايي که قلب و مغزم بر من فرمان دهد تا نگردم از برهان دور .
نه مهر تاييد زنم بر حکومت نالايق و فاسد شاهنشاهي و نه تاييديه فرصتم بر حکومت جور کنوني که قدم بر قدم دور گردند از مردم عامه و خود سبب فاصله عميق طبقاتي گردند .
هر چه گفتم صرف درد ملتم بود و به ولله فقط اميد بر اين نهاده ام که سران مملکتيم بر دستگيري مردم مظلومم جدّ بيشتري نمايند که به يکتا قسم حق مردم کهن من بسيار فراتر از اين حدود است .
مرا درد گيرد هنگامي که بيگانه به مردم مظلوم من اَنگ تروريست بي فرهنگ زنند که آنان ندانند که ما مهد تمدن بوديم آن زماني که عرب و غير در جهالت محض روزگار مي گذراندند .
چگونه توانم خون لاله هاي پرپر شده اين سرزمين را به فراموشي سپرم , آن نوجواني که با هزارون آرزو چه ساکت و مظلومانه جان سپرد از جهت ناموس و خاک , فرداي روزگار چگونه توانم جواب گويم آنان را اگر سر به لاک فرو برم .
ما فرزندان کاوه آهنگريم پس به ارث برده ام حق خواهي مردمم را ولي دانم که نقص در کلام و منطق بسيار دارم ولي يکتا خود داند که هدفم الطفاط بيشتر بوده است بر مردم نازنينم و به ولله هيچ گاه از راهم بر نتابم .
بر زريح دخيل بندم که زنده نگاه دار مرا تا آن زماني که صداي آه کودک گرسنه سر به بالين نهاده باشم وهر آنگاه از راهم روي بر تافتم در خاک کن مرا که آنگاه مستحقم بر خاک شدن را .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home